ارشیدا جونمارشیدا جونم، تا این لحظه: 9 سال و 6 ماه و 12 روز سن داره

ارشیدای مامانی

با تو متولد شده ام

  سیر نمی شود  نگاهم از خیره ی چشمانت و گوشهایم از اوای  صدایت انگار من زاده شده ام تا  فقط  به تو گوش دهم با ياد تو زندگي  كنم و  با   خاطرات تو بميرم .....  ...
4 مرداد 1392

خاطرات 31 تیر 92

سلام به همه ی دوستای خوبم قراره اینجا خاطرات هر روزمون را بنویسم ،اما باید اعتراف کنم که نویسنده ی خوبی نیستم از همون بچگی ، تو نوشتن خاطرات مشکل داشتم در صورتی که دوست داشتم بنویسم اما برام کار سختی بود، حالا که روزها پشت سر هم میان و میرن ، وسال ها  هم همینطور و از انجا که که ادم رفته رفته گذشته ی خود رو فراموش می کنه پس چقدر خوبه که برگی از زندگی در حال گذر را برای دلگرمی در اینده داشته باشیم. نمیدونم از کجا شروع کنم ،از چی اول بگم،از خودم،همسری،گذشته،دانشگام،مجردی به هر حال کاشکی از خیلی وقت پیشا این وبلاگ رو راه انداخته بودم.مسلما تا الانم تو نوشتن کلی واسه خودم پیشرفت کرده بودم.از دیروز میگم ٣١ تیر که دومین سالگرد ...
1 مرداد 1392

دومین سالگرد ازدواجمون مبارک

                                  به نام او که ارامش بخش دلهاست... روزگار چرخید و چرخید و دو سال از با هم بودنمان سپری شد                                                  دو سال از پیوند قلبهایمان دو سال از روزی که دست در دست هم نهادیم تا...
31 تير 1392

شیرین ترین

... و پرنده هیچگاه فراموش نمی کند  خاطره ی  اولین  پرواز  را  ،چون شیرین ترین رهایی  است   برایش      ...و من   هیچگاه    فراموش نمی کنم اولین طعم نگاهت   را    که شیرین ترین   اسارت  بود  برایم ....  ...
31 تير 1392