ارشیدا جونمارشیدا جونم، تا این لحظه: 9 سال و 6 ماه و 12 روز سن داره

ارشیدای مامانی

احساس درونیم

1393/4/8 13:33
نویسنده : مامان سمانه
194 بازدید
اشتراک گذاری

سلام به همه دوستای گل خوددددددم......

امروز صبح که از خواب پاشدم یه حرکت هایی رو خیلی خفیف تو دلم حس کردم واای خدا خیلی ذوق کردم و دستمو گذاشتم رو دلم کلی باهات حرف زدم....خیلی حس قشنگی بود خیلی.......

هرچند هنوز اونجور که باید نمیتونم احساسی برخورد کنم و مدام باهات حرف بزنم چرا که زیاد حست نمیکنم و فقط همیشه نگران اینم که چیزای خوب و مقوی بخورم  و حرکت های ناگهانی انجام ندم که خدایی ناکرده برات اتفاقی بیفته.

یکم از حال و روز بابات واست بگم دخمل خوشکلم، بابات این روزا خیلی سرش شلوغه و مدام درگیر انتخاب یه اسم خوب واسه تو که همه دلخوشیش شدی میگرده...همش تو اینترنته و انواع اسمارو تو خونه صدا میزنه ببینه کدوم به دل میشینه...از روزی جنسیتت قطعی شده تا الان کلی اسم انتخاب کرده ولی همشون یک روزم دوووم نیاوردن  رفته سراغ یک اسم دیگه...خیلی ذوق میکنم وقتی میبینم بابات اینقدر خوشحاله و هیجان  اره و همش خدا خدا میکنم که اون روی مثل ماهتو هر چه زودتر ببینم.

چند روزی میشه که بدنم خیلی داغ میشه و به قول بعضیااا گر میگیره مخصوصا شب هاو این خیلی اذیتم میکنه...کلافه میشم و  دوست  دارم همون موقع برم زیر دوش اب سردددددد وای که چه حالی میده.میگن طبیعیه و بخاطر سطح هورمونی بدنمه و باید تحملش کنمو سردیجات بخورم.

اصلا باورم نمیشه که همه ی اون بازیهای بچگیهام داره به واقعیت تبدیل میشه و دارم راستی راستی مامان میشم چرا که تو بچه گیهام حتی تو دوران راهنمایی همیشه از اسباب بازی و غذا درست کردنو بچه داری خوشم میومد...یادمه یک عروسک کچل و بی دست و پا داشتم و یه کیف مشکیه کوچیک که کلی پارچه و لباس که خودم براش درست کرده بودم داشتم و کارایی که روی اون عروسک بی زبون کرده بودم خنده دار بود یادم میاد کلی میخندم از کارام.....دهن عروسکمو با چاقو سوراخ کرده بودم تا بتونم غذا دهنش کنم.و از اون ورم اونجاشو خخخخخخخ سوراخ کرده بودمو قنداقش میکردم و غذا دهنش میکردم و خوشحال بودم الان کهنه اش کثیف میشه و باید عوضش کنم وااای چه دورانی بوذ ،چه دنیایی داشتم،پر از حسه مسئولیت . مادری.خیلی شیرین بوووود.خیلییییییییییییی

و حالا همه ی این حس هارو میخوام واقعی تجربه کنم و این واقعا منو شاد میکنه و ذوق زده.خدایا مراقب دخمل ناز و کوچولوی من و بابایی باش چرا که هنوز نیومده تمام زندگیمون شدههه.

از طرف دیگه هم بی صبرانه منتظر بدنیا اومدن پسر ابجیمم که فقط 4 ماه از من جلوتره و 18 خرداد بدنیا میاد خیلی خوشحالم که میخوام دوباره خاله بشم چرا که حسه واقعا جالبیه....خدایا اقا پسر خانوادمونو هم سالم و صحیح بزار بغلمون.

به امید براورده شدن ارزوی تک تک دوستای گلم.

پسندها (5)

نظرات (0)