16 مهر (روز چهارم)
سلللللللللللللللللللللللللللللام عزیزای من صبح مهریتون بخیر یک خبر خوش بدم اوله صبحی (برای ما که ١٢ ظهر بیدار میشدیم الان سحره ).بلاخره این قوله خواب رو بنده ساعت ٥/٧ زدم زمین و بیدار شدددددم وااای که چه ال داد .سریع خوشکل موشکل کردم و یک مداد سیاه کشیدم نو چشمامو یک رژگونه و ضد افتاب.شلوار ورزشیمو با مانتو موتاهم با یک جلیقه ی نسبتا گرم بیشتر خوشکله تا گرم پوشیدمو زدم بیرووووووووووووووووون.وااای نفس بود که میکشیدماااااا از یک کوچه ی خونمون پیاده روی رو شروع کردم و رفتم و رفتم تنها رفتم اخه میخواستم یکم ارامش بگیرم و با خودم حرف بزنم.جای همتون خالی دوستای خوب خودم.تازه سر راه برگشتنی دیدم سبزی فروشی محلمون کلی س...
نویسنده :
مامان سمانه
23:39