ارشیدا جونمارشیدا جونم، تا این لحظه: 9 سال و 5 ماه و 30 روز سن داره

ارشیدای مامانی

تو مثل.....

  تو مثل لحظه باز شدن غنچه گل سرخ هستی ،   تو مثل لحظه آمدن موج های دریا به کنار ساحل می باشی.   تو مثل لحظه طلوع زیبای خورشید از پشت کوه ها هستی.   تو مثل لحظه پرواز پرندگان در اوج آسمان آبی هستی.   تو مانند لحظه باریدن باران در هوای بهاری می باشی. تو مثل لحظه نشستن شبنمی بر روی گل ، مثل لحظه ای که رنگین کمان در آسمان نمایان می شود. عزیزم تو زیباترینی تو بهترینی.     تو مثل لحظه ای هستی که فصل بهار سلام دوباره ای به طبیعت خشک میکند. تو همان سر سبزی بهاری ، لطافت بارانی و به خوشبویی گلهایی. ...
5 مرداد 1392

متشکرم ازت ....

متشکرم برای همه وقت هایی که مرا به خنده واداشتی. برای همه وقت هایی که به حرف هایم گوش دادی. برای همه وقت هایی که به من جرات و شهامت دادی. برای همه وقت هایی که مرا در آغوش گرفتی. برای همه وقت هایی که با من شریک شدی. برای همه وقت هایی که با من به گردش آمدی. برای همه وقت هایی که خواستی در کنارم باشی. برای همه وقت هایی که به من اعتماد کردی. برای همه وقت هایی که مرا تحسین کردی. برای همه وقت هایی که باعث راحتی و آسایش من بودی. برای همه وقت هایی که گفتی "دوستت دارم" برای همه وقت هایی که در فکر من بودی. برای همه وقت هایی که برایم شادی آوردی. برای همه وقت هایی که به تو احتیاج داشتم و تو با من بودی. برای همه وقت هایی که دلتنگم بودی. برای همه وقت هایی...
5 مرداد 1392

مینویسم از تو .......

همسرم دوستت دارم               مثل آسمون که امیدش چند تا ستارست... دیدن برق نگاهت واسه من عمر دوبارست...       می نویسم از تو... از تو ای شادترین... تازه ترین نغمه ی عشق... تو كه سرسبزترین منظره ای تو كه سرشارترین عاطفه را نزد تو پیدا كردم و تو كه سنگ صبورم بودی در تمامی لحظاتی كه خدا شاهد غصه و اندوهم بود به تو می اندیشم... به تو می بالم و از تو می گیرم هر چه انگیزه درونم دارم ...
5 مرداد 1392

با تو متولد شده ام

  سیر نمی شود  نگاهم از خیره ی چشمانت و گوشهایم از اوای  صدایت انگار من زاده شده ام تا  فقط  به تو گوش دهم با ياد تو زندگي  كنم و  با   خاطرات تو بميرم .....  ...
4 مرداد 1392

خاطرات 31 تیر 92

سلام به همه ی دوستای خوبم قراره اینجا خاطرات هر روزمون را بنویسم ،اما باید اعتراف کنم که نویسنده ی خوبی نیستم از همون بچگی ، تو نوشتن خاطرات مشکل داشتم در صورتی که دوست داشتم بنویسم اما برام کار سختی بود، حالا که روزها پشت سر هم میان و میرن ، وسال ها  هم همینطور و از انجا که که ادم رفته رفته گذشته ی خود رو فراموش می کنه پس چقدر خوبه که برگی از زندگی در حال گذر را برای دلگرمی در اینده داشته باشیم. نمیدونم از کجا شروع کنم ،از چی اول بگم،از خودم،همسری،گذشته،دانشگام،مجردی به هر حال کاشکی از خیلی وقت پیشا این وبلاگ رو راه انداخته بودم.مسلما تا الانم تو نوشتن کلی واسه خودم پیشرفت کرده بودم.از دیروز میگم ٣١ تیر که دومین سالگرد ...
1 مرداد 1392

دومین سالگرد ازدواجمون مبارک

                                  به نام او که ارامش بخش دلهاست... روزگار چرخید و چرخید و دو سال از با هم بودنمان سپری شد                                                  دو سال از پیوند قلبهایمان دو سال از روزی که دست در دست هم نهادیم تا...
31 تير 1392

شیرین ترین

... و پرنده هیچگاه فراموش نمی کند  خاطره ی  اولین  پرواز  را  ،چون شیرین ترین رهایی  است   برایش      ...و من   هیچگاه    فراموش نمی کنم اولین طعم نگاهت   را    که شیرین ترین   اسارت  بود  برایم ....  ...
31 تير 1392