ارشیدا جونمارشیدا جونم، تا این لحظه: 9 سال و 6 ماه و 12 روز سن داره

ارشیدای مامانی

نظرسنجی

نظر سنجیییییییییییییییییییییییییییییییییییی سلاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام دوستای گلم یک نظر سنجی میذارم، امیدوارم نظر خودتو بگین و منم بهتر بتونم تصمیم بگیرم از این اسما کدوم واسه مغازه لوازم ارایشی و بهداشتی مناسب و شیک تره؟ مایسا - میکاپ-ناتالی -اتی سا- تک لب - دلناز - فشن-نارون - هانی -پوپک -بچه ها بگین کدوم قشنگ تره؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟      
25 مرداد 1392

کلافه ام

سلاااااام عزیزای من بچه ها حالتون چطوره ؟ خوبین؟ راستش فردا رو میخوام استراحت کنم نه که میخوام پرخوری کنم نه میخوام کارهای عقب افتادمو جلو بندازم به پایان نامم برسم که اگه بشه شنبه برم پیش استاد راهنمام خیلی روش کار نکردم نمیدونم چرا اینطوری شدم فقط ماهها میان و میرن منم نشستم اینجا فقط دارم وقتمو تلف می کنم میخوام مثل ارادم توی رژیمم به اونم برسم خدایااااااا چقدر استرس دارم چه حال بدی دارم کاش ٤ ماه به عقب برمی گشتم کاششش تا میتونستم زودتر تمومش کنم همه ی هم کلاسی هام کارشون شده پایان نامه حالا من چی بخدا حالم خیلی بده ، بد نمیدونم چطور این زمان از دست رفته رو جبران کنم از همین الان میخوام درگیر پایان نامم بش...
24 مرداد 1392

روز دهم

سلااااااام به همه ی دوستان یعنی هیچکی در مورد  اسم قشنگ واسه مغازه لوازم ارایشی و بهداشتی هیچ نظری نداشت.منو باش با چه امیدی اومدم اینجا یه نفرم نظرشو نداده    حالا که این طوره ذوقم واسه نوشتنم کور شد. ...
24 مرداد 1392

روز نهم

سلام دوستای خوبم امیدوارم حال همتون خوبه خوب باشه ، شب همتون بخیر باشه خوب از امروزم یعنی چهارشنبه 23 مرداد بگم .خوب مثل خرس تا 12 ظهر خوابیدم، بعدم که بیدار شدم 2 ساعتی رو با همسری اس م اس بازی کردم .راستی بچه ها اینو بهتون نگفته بودم ، من و همسری قراره یک مغازه لوازم ارایشی بهداشتی راه بندازیم الانم دنبال مجوز و دکورو تابلو واسش هستیم.اخه روزا خیلی واسم کند میگذره همش منتظرم ببینم همسری کی از سرکار میاد تا بریم بیرونا بگردیم.یکمم به پایان نامم این چند روز رسیدم از فردا دیگه سفت و سخت دنبالشو میگیرم حتما. امروز عصر هم با ابجی سمیه ام و خواهر زادم رفتیم خیابون و خوش گذشت ،بعدم رفتیم خونه مامانم اینا شامم اونجا موندیم .و الان که دارم می...
24 مرداد 1392

روز هشتم (روز استراحت)

سلامممممم امروز و استراحت کردم چیز خاصی ام نخوردم راستش روز دوم پ.ر.ی.و.دیم بود .اصلا حالم خوب نبود. از فردا یه راه سخت رو پیش رو دارم. هفته ی دوم رژیمم شروع میشه.و همه میگن روند کاهش هم کند میشه.اما من عزمم جزمه. خوب دیگه تا فردا
23 مرداد 1392

یک هفته رژیم با موفقیت تموم شد

سلامممممم سلاممم به همه ی شما دوستای خوب و با اراده ام این پست فقط واسه تبریک به خودمه  ،واسه تشکر از خودم ،که تونستم اون سمانه ی پر خورو و شکمو نباشم. خیلی از این بابت خوشحالم، از این که در طول یک هفته 3 کیلو کم کردم.و هنوز هم میخوام کم کنم ، چون میدونم میتونم ، معده ام کوچیک شده ، دیگه اگه بخوامم نمیتونم زیاد بخورم، و اینم میدونم سختیش هفته ی اوله از هفته ی دوم دیگه اینقدر اذیت نمیشم.و میرم به سوی هدف دومم که 59 هست. قد 167 وزن اولیه شروع رژیم: 700/66 وزن بعد از یک هفته رژیم :700/63(هدف اول) هورااااااااااااا من تونستم . از فردا یعنی دوشنبه ، هفته ی دوم رژیمم شروع میشه و من با انرژی و مصمم تر میرم جلو تا 3 کیلو دیگه ...
22 مرداد 1392

روز هفتم

صبحانه ١لیوان اب ........ م.و ٢ لیوان شربت شاه توت-یک عدد کیک یزدی   نهار یک بشقاب اش رشته   م.و  چای نبات -   شام  یک کف دست نون -کمی پنیر - ١ خیار - ١ گوجه - ١شلیل   ورزش ٣٠ دقیقه پیاده روی   نه گفتن بستنی ...
22 مرداد 1392

روز ششم

  صبحانه ١لیوان اب  با یک قاشق ابلیمو ........ م.و یک لیوان اب- 1 خیار   نهار یک کف دست و نیم  نون- کمی پنیر -1 خیار -1 گوجه - 1 شلیل - 1 الو   م.و ٢ لیوان اب- 2 الو قرمز -هندوانه - 1 شلیل   شام 2 لیوان اب -1شلیل-  2 عدد بیسکویت ساقه طلایی با چای   ورزش 15 دقیقه حلقه  - 5/1 ساعت والیبال -  3 دور دویدن دور باشگاه -30 تا طناب   نه گفتن چیزه خاصی دمه دستم نبود که بخوامو نخورم جمع کالری = 915(البته دست بالا گرفتم). ...
20 مرداد 1392

روز پنجم

سلامی گرم به دوستای نازم،امیدوارم حالتون خوب باشه با رژیمتون در چه حالید؟؟؟فقط اینو بدونین مبادا زیرش بزنیناا تا وقتی به هدفی که واسه خودتون در نظر گرفتید نرسیدید رژیمو رها نکنید.امروزم مثل دیروز دیر از خواب بیدار شدم.به خاطر همین یکم کسلم.همسرمم ساعتای ١٤ از سرکار اومد و با هم ناهار خوردیم .و جفتمون  رفتیم پشت سیستمامون .یکم که وبگردی کردم خسته شدم و شروع کردم به تایپ کردن پرپوزالم تا ساعت 30/6 عصر ،همسری هم که 1 ساعتی میشد خوابیده بود و بیدار کردم و رفتیم بیرون یه گشتی زدیم و ازون جایی که خونه مامانم دعوت بودیم ،همسری منو گذاشت خونه مامانم و رفت دنبال یه سری کارای باباش.منم با ابجیم و مامانم کلی صحبت کردیم و بابامم جاتو...
20 مرداد 1392