ارشیدا جونمارشیدا جونم، تا این لحظه: 9 سال و 6 ماه و 12 روز سن داره

ارشیدای مامانی

دلم براتون تنگ شده.....

1392/12/6 0:59
نویسنده : مامان سمانه
174 بازدید
اشتراک گذاری

سلام به همه ی دوستای گلم هرچند با نیومدنم شما هم ازم دور شدینو دیگه یادی ازم نکردین تقصیر خودمه خووووب ، دلم برای همتون تنگ شده

رها جون، شیوا جون، ساراجوووون، سودابه و یلدا جووون، سولماز جونم، شانونی و سمیرایی و دل ارام جونم و مژده ی گلم دلم برای همتون تنگ شده خیلی هم زیاااااد

خوب بعد از این همه مدت اومدم ....یادمه اینجا دهه عوض کردم و ٥٩ رو به چشم دیدم اما نگه داشتنش خیلی برام سخت بود الانم یه مدتیه که وزنم ٦١ هست. و خیلی خوشحالم که با کمک شماها تونستم ٦ کیلو رو زمین بذارم و احساس شادابی و سبکی بکنم. امیدوارم همتون هر چه سریعتر و پایدارتر به وزن دلخواهتون برسین .خووووب از خودم بگم که تو این مدت چه کارا کردمممممممم کاره خاصی نکردما فقط یکمی به پایان نامم رسیدم و کمی پیشش بردم.

کم رنگ شدنم و نیومدن به اینجا به خاطر این بود که تنبلی میکردم و رژیمم قطع کرده بودم و از طرفی هم تصمیم گرفتیم بچه دار بشیم چرا که تا حالا هم من و هم همسری درس داشتیمو درگیره کلاسو دانشگاه بودیم الان که من یکم از کارای پایان نامم و همسریمم ترم اخر هست میخوایم به زندگیمون یه تنوع و تحولی بدیم و از مهر اقدامو شروع کردیم یه ٣ ماهی رو همینطوری طبیعی اقدام کردیم اما دیدم خبر نشد و رفتم بهترین دکتر یزد اونم بهم قرص کلومیفن داد و گفت این قرص رو دی و بهمن و اسفند استفاده کن اگه باردار نشدی بعد عید بیا تا داروی با دوزه بالا بهت بدم ...خلاصه بیشتر تمرکزم روی قرصامو زمانه اقدامم بود الانم دوره ی دوم قرصمو که دیروز اخرین دونه شو خوردم تموم شد.و امروز روز ١٠ پریم هست.ماه پیش که این قرصو خوردم روز ١٢ پری رفتم سونو بهم گفت یک فولی ٢٣ داری همش فکر میکردم ماه پیش حامله شدم اما نه خبری نبود و خدا حالا حالا ها منو لایق مادر بودن نمیدونه.....خیلی دلم نینی میخواد بیشتر تنوع میخوام دیگه خوصله ام داره سر میره ...دیگه زیاد نمیتونم تو خونه بند بشم اگه دیگه مجبور باشم تو خونه به کارای پایان نامم برسم....خلاصهههههه کاره خاصی نکردم ورزش اصلا ندارم دیگه والیبالم نمیرم اخه دکترم گفت نروووو این ٣ ماه رو.....شبها تا دیر وقت بیدارم تاااا ساعتهای ٤ یا ٥ و روزها هم تا ساعتای ٢ یا ٣ یا بعضی وقتها هم ٤ بعداز ظهرخوابم....از خودم خسته شدم ...کسل شدم ....بی حالو حوصله

حوصله هیچ کاریو ندارم هیچ کاری...نزدیکه عیده و اما من اصلا ذوق ندارم اخه حالم به هم میخوره از عید از پیر شدن از بزرگ شدن از گذران عمرم ......ای کاش زود عید بیادو بره اه

توی عید عقد دختر داییمه کرج پس برنامه سفر عیدمون مشخص شد کرج همین

از این به بعد میخوام بیامو مثل قبل بنویسم از کارام برنامه هام فکرام و....بگم.

تو رو خدا تنهام نزارینو مثل قبل بهم سر بزنینو و بهم پیام بدین تا باز مثل قبل پر انرژی بشم.

خوب دیگه فعلا برم تا سرتئنو بیشتر از این به درد نیاوردم .....

بای همگی دوستتون دارم

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

مژده
6 اسفند 92 7:08
سلام سمانه جونم أول صبح كلي سورپرايز شدم از ديدن كامنتت خيلي خوشحالم كه دوباره داري مياي خدارو شكر كه كار پايان نامه داره پيش ميره .عزيز دلم نگران بچه نباش كلوميفن داروي خوبيه تازه احتمال چند قلو زايي رو هم بالا ميبره و از اين نظر عاليه ايشالله همين روزا خبراي خوب بهمون ميدي عزيز دلم . اوضاع منم كه تقريبا همون جوريه ميرم بالا وميام پايين ولي سنگر رو رها نميكنم