ارشیدا جونمارشیدا جونم، تا این لحظه: 9 سال و 6 ماه و 12 روز سن داره

ارشیدای مامانی

اصلا باورم نمیشه....

1393/1/30 15:45
نویسنده : مامان سمانه
483 بازدید
اشتراک گذاری

اصلا باورم نمیشه ...خدایا خیلی بزرگی خیلی...فکر کنید یه موجود ریز و کوچولو تو وجود من داره شکل میگیره و هر روز بزرگ و بزرگ تر میشه...وای خدا اصلا باورم نمیشه منو لایق مقام مادر بودن دونستی هرچند هنوز فرشته ام رو بغل نگرفتم اما این حسو گذاشتی که تجربه کنم.یکی از بهترین و احساساتی ترین مراحل زندگیم رو دارم میگذرونم .خدایا صد هزار مرتبه شکرت.

هنوزه که هنوزه باورم نمیشه دیگه من خودم نیستم بلکه یک موجود زنده رو هم با خودم دارم و تمام امید و ارزوم شده این فسقلی....همسرمم همین حس ها رو داره اما کم تر چرا که هنوز درست و حسابی حسش نکرده و هنوز اولای حاملگیمه.

خوب از اوضاع جسمی و روحیم بگم که خیلی بی حال و کسل تشریف دارم و همش دوست دارم یه جا دراز بکشم و یکم به اینده و نینیم فکر کنم و بعد هم بخوابم.تا قبل از ٢٦ فروردین که دکتر نرفته بودم خیلی از حالت تهوع اذیت میشدم اما وقتی دکترم بهم یه قرصی داده که با خوردن هر شب اون خیلی بهتر شدم و بهتر و بیشتر میتونم چیزی بخورم .خدا دکترمو خیر بده که از این حالتها تا حدودی نجاتم داد. اوضام روحیمم خوبه بد نیست خیلی حساس و لوس شدم خدا به داد همسریم برسه چرا که با هر سازی من بزنم بنده خدا باید برقصه. خیلی خیلی مهربونتر شده خیلی بهم میرسه همش میگه اینو بخور اینو نخور خلاصه با هم درگیریم دیگه.

دست مادر شوهر گلمم درد نکنه که هر روز ناهارو واسم میاره دم در خونم چرا که همسرم ناهارو شرکت میخوره و غروب میاد خونه و منم تنها اونم حامله حوصله ندارم چیزی درست کنم یا بهتر بگم میل ندارم چیزی بخورم ولی وقتی مادر شوهر زحمت میکشه یکم میخورم ...خدا سایه اش رو همیشه بالا سرمون نگه داره.

شب ها موقع خواب وقتی سوره ی یاسین رو میخونم ،بعدش دستم رو میذارم رو دلم و یه دل سیر با نینیم حرف میزنم از خودم از باباش از فامیلاش از عزیز جون و مامان جونش و بابا بزرگاش میگم از اینکه دنیای بیرون چه شکلیه ، از اینکه میخواد چی ها رو ببینه و چی هارو حس کنه...از اینکه این دنیا هم قشنگیهای خودشو داره و همش دورویی و دوز و کلک و نامردی نیست. همش بهش میگم گلم چه دختر چه پسر فرقی نداره فقط میخوام قوی باشی ،میخوام ناملایمات این دنیا ناراحتت نکنه و نا امیدت نکنه میخوام تا ابد باهات باشم و همراه بابات پشتت باشیم .از هیچی نترس چون ما رو داری ،از هیچی. به هیچ وجه نمیذارم چیزی یا کسی ناراحتت کنه. بهترین ها رو تا حد توانم به پات میریزم.گلم وقتی چشماتو رو به این دنیا باز کردی ازت میخوام هوای باباتو داشته باشی و بهش احترام بذاری چرا که بهترین بابای روی زمینه برای من که بهترین همسر بوده و همش برای رفای من و حالا هم تو داره سخت کار میکنه و توی دو تا شرکت کار میکنه فقط واسه رفاه من و تو عزیزم

خدایا خیلی زود داره روز هام میگذره و این حسه قشنگ رو دارم کم کم به پایان میرسونم خیلی دلم واسه این موقع ها تنگ میشه چرا که دیگه تکرار نمیشه.این اولین حاملگیمه پس حق دارم اینقدر ذوق زذه باشم. از ته دل از خدام یک اینده فوق العاده و روشن واسم فرزندم میخوام.

راستی تا یادم نرفته اینو بگم که فردا روزه مادره و این روز رو به همه ی مامانای دنیا از جمله مامان مهربونه خودم که بهترین ها رو به پام ریخته تبریک میگم.از خدا میخوام سایه همه مامانا رو از سر بچه هاشون کم نکنه و مواظبشون باشه .

و در اخر هم از ته دل از ته ته دلم از خدا میخوام که به همه ی منتظرا که ارزوشون داشتن یک فرشته کوچولویه یه نینی ناااااز و صالح بده و اونا رو هم از اینهمه حسه قشنگ لبریز کنه.الهی امین

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)