من و دخترم وارد هفته ی ۳۷ شدیم...
سلام دختر ناز...جیگر مامان...موشموشک بابا... فسقلی و بانمک خودم اصلا باورم نمیشه که توی هفته ی ۳۷ باشیم و کمتر از ۲ هفته دیگه میتونم روی نازتو ببینم. اصلا باورم نمیشه.خیلی استرس دارم خیلی زیاد ولی سعی میکنم به روی خودم نیارم و از وجودت توی دلم لذت ببرم.فسقلیه مامانی تکونات به نسبت کمتر شدن اما باز هم بعضی وقتها مخصوصا زمانی که به پشتی تکیه میدم این ضربات تو هست که منو بیش از پیش به وجد میاره،تکونات خیلی پر انرژی. تر و با زور بیشتر وهمراه با کمی درده که این خودش امیدوار کننده هست که شما داری تپلی و بزرگ میشی.از این بابت که تا الان مشکل خاصی تهدیدم نکرده از خدا ممنونم چرا که همه جوره هوامو داشته. دقیقا فردا که جمعه هست میرم تو هفته ی ۳۸ و شمارش معکوس یه جورایی از فردا دقیق تر شروع میشه.چرا که تاریخ زایمانم همونطور که گفتم 27 ابانه یعنی توی ۳۹ هفته و ۴روزه. خیلی دوست دارم اون روز رو پیش دکتر نرم و یکم صبر کتم تا وارد ماه اذر بشم بعد برم که نینی کوچولومم مثل باباش اذری بشه.اما باز هم همه چی دست خداست و از دست من کاری بر نمیاد.خدا میدونه چقدر استرس دارم.دیروز و پریروز تاسوعا و عاشورا بود من که اصلا هیچی ازش نفهمیدم هوا خیلی سرد بود و بیرونم خیلی شلوغ ترجیخ دادم با این شکم ریسک نکنم و تو خونه بشینم و همسرمم اصلا منو ت این دو روز بیرون نبرد و همش مراقبم بود.
بلاخره سرویس چوبم رسید و من تونستم سیسمونیمو تا حدودی بچینم.دست دو تا خواهرام درد نکنه که اومدن خونمون و با هم اتاق دخملی رو مرتب کردیم کارهای اصلی و اساسی روکردیم.فقط مونده چیدن اسباب بازیاش که کمد بوفه ی دخملیم شیشه نداره و بعد از گذاشتن شیشه میشه چیدشون.هر وقت اتاقم کامل شد عکسشو میذارم براتون. هیچ لذتی بالاتر و بیشتر از اینکه لباسای دخملتو که که قراره دوهفته دیگه ببینیش و تا کنی نیست. خدایا ازت یک دنیا ممنونم