ارشیدا جونمارشیدا جونم، تا این لحظه: 9 سال و 6 ماه و 12 روز سن داره

ارشیدای مامانی

ارشیدای من 17 ابان به دنیا اومد

1393/12/17 2:19
نویسنده : مامان سمانه
177 بازدید
اشتراک گذاری

سلام به همه ی دوستای خوب و نازنینم......اول از هر چیز معذرت میخوام که اینقدر منتظرتون گذاشتم، و نیومدم از خودم و دختر نازم باخبرتون کنم....راستش اخرین پستم مربوط میشه 15 ابان که اخر هفته 37 بودم. و از همه چی بی خبر نگو که دخملیه من عجله داشته و قصد کرده بود ده روز زودتر از موعد بدنیا بیاد. اونروز رو تو خونه استراحت کردم. و قرار بود فرداش مامان بزرگم اینا از کرح بیان خونه مامانم (یعنی روز شنبه 16 ایان 93) منم اون روز رفتم خونه مامانم...تمام روز یه حس سنگینی و خارش پوست شکم داشتم که کلافه ام کرده بود و همش  ائمجا دراز کشیده بودم و اصلا روحمم خبر نداشت که ضد حال خواهم خورد چراکه دکتر من یزد بود و من برای زایمانم پیش اون توی بیمارستان مرتاض وقت گرفته بودم.خلاصه شام رو خونه مامانم اینا در کنار مامان بزرگم و بابا بزرگم  و خواهرم اینا خوردم و به سختی از جام بلند شدم و اومدم خونه خودم....از فرط خستگی پس از خوردن قرص های مکملم وخوندن دعا و قرانم خوابیدم.مرتضی ساعت شش رفته بود سر کار که من تو رختخواب بودم ساعت 9 احساس کردم که یه چی اب مانند از بدنم خارج شد.به روی خودم نیاوردم و پیش خودم گفتم خوبه کیسه ابم باشه و نیست دوباره خوابیدم چراکه اصلا فکر نمیکردم  یه روزی بدون امادگی و هماهنگی کیسه ابم پاره میشه.ساعت 10 خواستم برم دبل که هنوز وارد دبل نشدم یه مایع صورتی رنگ ازم با فشار خارج شد سریع خودمو به دبل رسوندم مثل بید میلرزیدم.بلههه کیسه اب من فلک زده بود که شرشر میریخت.با یه سختی پتو مسافرتی توی هال رو گذاشتم  لای پام و تلفن رو برداشتم اول به خونه مادر شوهر زنگیدم که پدر شوهر گفت نیست رفته بیرون و از صدای من متوجه شده بود یه چیم شده و کلی نگران میشه و میاد از خونشون بیرون ببینه کجا رفته مغازه ای جایی کنار خونه نیست. پشت بندش به مامانم و مرتضی هم زنگ زدم و جریان رو گفتم.که هر دوشون سریع از محل کارشون حرکت میکنن.خیلی مضطرب و پریشون بودم.داشتم میلرزیدم از ترس و گریه ام گرفته بود و ناراحت این بودم که مجبورم اصلاح نرفته و تر و تمیز نکرده تو همین شهر خودمون  بچه ام رو بدنیا بیارم.هیچ دردی نداشتم هیچی.تمام ذکر و فکرم این بود که چرا کیسه ی ابم باید ده روز زودتر از موعد سزارینم پاره بشه. مادر شوهرم اول رسید و بعدش مامانم..بیچاره رنگشون زرد کرده مثل خودم ترسیده بودن و به روی خودشون نمیاوردن.مادر شوهرم همش دلداریم میداد و مامانمم وسایل مورد نیازنو برمیداشت از بدشانسیم و خوش خیالیم ساک خودمو هنوز نبسته بودم اما ماله ارشیدا رو از شوق و ذوقش زودتر اماده کرده بودم.هول هولکی بدون هیچ ارایشی مجبور شدم سریع و الکی یه چی بپوشم و بریم....از بعد خودم اصلا خبر نداشتم سر تا پام رو بهت و ترس گرفته بود و میدونستم که امروز حتما حتما دخترم باید بدنیا بیاد.همش به فکر وقت اپیلایسیون و اصلاخ و اتلیه ام بودم که گرفته بودم میبایستی سه روز دیگش میرفتم ....خخخخخ به دوستم مهینم زنگ و گفتم که چی شده .تو بیمارستان سریع فشارمو گرفتن و صدای قلب دخملمم شنیدن تا ببینن همه چی نرماله یا خدایی ناکرده نه که خوشبختانه خوب بود.....ادمه اش رو فردا میتعریفم

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

محمد
18 اسفند 93 19:51
سلام دستمال مایکروفیبر 10 عددی قیمت : 9,000 تومان بعد از تخفیف فقط 6,800 تومان این روزها فروشگاه اینترنتی تلیپ تا 30 درصد تخفیف داره فرصت رو از دست ندهید ...
سودابه
23 اسفند 93 17:23
سلام سمانه جونم قدم نورسیدت مبارک عزیزم چه اسم قشنگی نامدار باشه انشالله الهی بگردم چقدر هول کردی منم قبل از زایمان همینطور شدم میدونم که باوجود کوچولوت سخته که بیایی وبنویسی ولی منتظر ادامه ماجرا هستم