ارشیدا جونمارشیدا جونم، تا این لحظه: 9 سال و 6 ماه و 12 روز سن داره

ارشیدای مامانی

دخترم تنها بهونه ی زندگیم

1394/2/1 1:43
نویسنده : مامان سمانه
348 بازدید
اشتراک گذاری

سلام به دوستای گلم....و سلام به دخمل ناز و قشنگ خودم.زندگیم.تمام امیدم.کسی که وقتی دستاشو روی گونه هام میکشه انگار تمام دنیا از آنه منه...دخترم برایت مینویسم چون زمان به سرعت داره میگذره و تو روز به روز داری بزرگتر میشی،روز ب روز بامزه تر،برایت مینویسم چون  حیفم میاد این خاطرات را فراموش کنم، چون میترسم یک روزی پشیمون بشم که چرا بیشتر ننوشتم.از بزرگ شدنت هم خوشحالم هم ناراحت. یه جورایی دوست داشتم تو این لحظه میموندم و بیشتر با دیدنت ذوق و کیف میکردم.بیشتر وقتها صورتمو میارم نزدیک صورتت و تو هم با دستهای ناز و کوچولوت گونه هامو ناز میکنی و با زبون خودت به اصطلاح حرف میزنی اون لحظه یکی از رویایی ترین لحظه های عمره...لحظه ای که حاضر نیستم با هیچی عوضش کنم، همون موقع هست که بلند خدامو شکر میکنم بابت این لطف بزرگ در حق من.دختر یعنی زندگی.دختر یعنی امید و نفس.

دخترم آرشیدای مامانی اگه بدونی من و بابات چقددددر دوستت داریم.بابایی رو که نگو دیوونت شده طوری که از سر کار فقط و فقط واسه دیدن تو لحظه شماری میکنه.وقتی ام میاد بدون اینکه لباساشو عوض کنه میاد سراغتو کلی باهم پدر و دختر بازی میکنین.البته خنده هاته که خستگی رو از باباییت دور میکنه.با ورودت به خونمون زندگی مارو شادتر و عشق بینمون رو صدبرابر کردی،عزیزم.میپرستیمت.امیدوارم زندگی هیچ وقت اون روی سخت خودشو بهت نشون نده همیشه در این ارامشی که بینمون جاریه به خوبی و خوشی در کنار هم زندگی کنیم.الهی امین

پسندها (2)

نظرات (0)