پنج ماه و پانزده روزگی ارشیدا
سلام
دختر خوشگل و ملوسم امروزم که اولین روز از ماه اردیبهشت بود هگذشت.
امروز ساعت ده صبح از خواب بیدار شدی.اینقدر مهربون و ناز هستی که همیشه با لبخند رو لبات بیدار میشی و این صبح من رو زیباتر از همیشه میکنه. نمیدونی چقدر لذت داره که خواب پاشی و یه فرشته ی ناز و معصوم رو بغل دستت ببینی، خیلی کیف میده.پارسال همین موقع از هیچ کدوم از این حس ها خبری نبود.
دخمل نازم، عسلم،فدات بشم الهی،یکی یدونه ی من، تمام هستی من....بینهایت بینهایت دوستت دارم.
امروز کار خاصی نکردم فقط عصر ساعت ۴ دوستم مریم اومد تو رو ببینه و در کارهای پایان نامه کمکم کنه،چراکه پرسشنامه هارو دادم بهش که فردا پخش کنه.خوب بود باهم محفل کردیم و چای و شیرینی و میوه خوردیم.... و با توی قند عسل بازی کردیم،تو هم از خاله مریم خوشت اومده بود همش واسش میخندیدی و دلبری میکردی.مرتضی هم ساعت پنج اومد دید دوستم خونه هست رفت بیرون یه کاری داشت که انجام بده.دوستم که رفت ما هم شال و کلاه کردیم، بابایی اومد دنبالمون رفتیم خونه ی مامان جون اینا،اونجا هم کلی حرف زدیم خوش گذروندیم و شام خوردیم و برگشتیم خونمون.امشب برای اولین بار یکم اب گوشت دهنت کردم و تو با اشتیاق خوردی و وقتی دیگه بهت ندادم زدی زیر گریه...ای شکمو...
رسیدیم خونه شیرت دادم،یکم ابجوش عرق نعنا و وقتی سیر شدی گذاشتمت کنار بابایی و یه سری دوروبرو جمع جور کردم ،در همین حین متوجه شدم دوتاتون کنار هم خواب رفتین.وااای وقتی دیدمتون کلی ذوق کردم... خیلی ماهی مامانم خیلی...اینقدر که ارومیو وقتی سیری برای خودت خواب میری این یک معجزه هست که تو ماله منی.عزیزم الان خواب هستی منم کنارت با گوشی دارم تو وبلاگت مینویسم.فردا هم کلی لباس باید بریزم ماشین لباسشویی و ناهار درست کنم.عزیزم میپرستمت