ارشیدا جونمارشیدا جونم، تا این لحظه: 9 سال و 6 ماه و 12 روز سن داره

ارشیدای مامانی

دلخوشیه من تو این روزها....

1393/5/12 15:46
نویسنده : مامان سمانه
253 بازدید
اشتراک گذاری

سلام به دوستای گلم

امروز 12 مرداد93 ...حالم خوبه بهتر از همیشه....دخملمم خوبه خداروشکر....

این روزها تمام دلخوشیه من تکون هایی عزیزه دلمه که گاه و بیگاه من رو ذوق زده و خوشحال میکنه...خیلی حسه قشنگیه  خیلیییی..از خدا بابت این هدیه ی با ارزش واقعا ممنونم که بزرگیش رو بیش از پیش بهم نشون داد.وقتی یک روز از صبح مشغول کار و روزمرگی هستم و وقتی میام که استراحت کنم و به پهلو میخوابم فقط تکون های توی نازم هست که تمام خستگی و گرما رو ازم دور میکنه و ناخداگاه لبخند رو به لبام میاره و دستم رو روی دلم میازرم و ازت تشکر میکنم که هستی و واست بهترین ها رو میخوام. کار هر روز من شده جلو ی اینه وایسادن و به شکمم قلمبه ام خیره شدن هر روزززززز هر روززززز نگاه میکنم به تغییرات بدنم  و چه بد باشن مثل ورم و بزرگ شدن بینیم و چه خوب مثل زیاد شدن تکون هات و درد ریز زیر دلم همه و همه رو به خاطر تو دوست دارم ....فقط و فقط از خدا میخوام صحیح و سالمم باشی. دیروز تو اینه نگاه کردم دیدم از قیافم خسته شدم سریع پ.شیدم رفتم ارایشگاه ابرو و اصلاح و کوتاه کردن جلو ی موهامم خیلی خیلی واسم تنوع شد و تو روحیه ام تاثیر داشت مخصوصا ابروهام که یه مدل متفاوت بر داشتم و وقتی همسری منو دید خیلی ذوق کرد و گفت عزیزم ناز بودی و ناز تر شدی و دیروز همش بهم خیره میشد و میگفت سمانه ی قبلیه من کووووووو خخخخخخخخ...تازه اپیلایسیون هم رفتم کلا روز خوب و پر از نشاط و تغییر بود واسم.بعدشم که رفتم خونه مامانم اینا و از همه بهتر ابجیهامم اونجا بودن و نشستیم کلی با هم حرف زدیم و خوش گذشت یه عالمه.....

همه به من میگن هرچی میتونی بگرد و بخواب و خوش بگذرون که وقتی نی نی بیاد نمیتونی اولش یهو دلم میگیره که ای داد و بیداد دیگه بخور و بخواب و بگردو به خودت برس تموم شد ولی بعدش یه حس بهم میگه بی خیاااال عوضش یک فرشته میاد تو بغلم و زندگیمو از این شادتر میکنه و از یکنواختی در میاره .خلاصه این روز ها تمام فکر و ذکر من نی نی توی دلمه که ای خداااا سالم باشه ...بی عیب باشه....ای خدااااا به کی رفته...چه شکلیه....بیشتر شبیه منه یا باباش....اسم چی بزاریم....همش تو سایتها دنبال یه اسم شیک و ایرانی براش میگردیم با همسری...... چند روزه همسری اسم ایدا رو انتخاب کرده و میگه الا و بلا همین ....من زیاد مدنظرم نیست اما اینقدر با ذوق و شوق این اسم رو میگه که ادم دلش نمیاد تو ذوقش بزنه. خلاصه داستانی شده واسه ما این پروژه اسم گذاشتن که واقعا سخت ترین مرحله هست.

برم که خیلی پر حرفی کردم برم یکمم به پایان نامه خاک بر سریم برسم خخخخخخ

 

پسندها (2)

نظرات (2)

سارا
12 مرداد 93 16:00
سلام مامان سمانه خوشگل، ایشالّا که همیشه شاد باشی‌ و با دل خوش در کنار همسر و فرشته کوچیکت خوش بگذرونید. چه حس قشنگیه که تو الان داری. خدا نصیب همه بکنه. دنبال اسم خوب هم حتما می‌گردم برات،راستش اسم منم می‌خواست پدرم آیدا بذاره ولی‌ مامانم نخواسته ولی‌ به نظرم اسم قشنگیه. من که خودم خیلی‌ اسم هستی‌ رو دوست دارم ولی‌ فکر نکنم بذارم روی بچه‌ام اگه دختر شد چون تو آلمان خوب تلفظ نمیشه.اسم هلنا رو هم میپسندم مخصوصاً اینکه اینجا هم میذارند.بازم فکر می‌کنم بهت میگم گلم، راستش از اسم‌های قرتی و عجیب خوشم نمیاد.اسم اصیل ایرانی‌ رو خیلی‌ دوست دارم.
سارا
13 مرداد 93 12:47
سلام سمانه جونم، فدای تو گلم. راستشو بخوای اینجا کسی‌ آرایش نمیکنه مثل ایران مخصوصاً وقتی‌ سر کار میری.فقط صورتتو میشوری و میری،همین خخخخخخ. ولی‌ خوب لباس خوشگل زیاد داره. جات خالی‌ اینجا بودی میرفتیم باهم خرید برا فرشته کوچولو.