ارشیدا جونمارشیدا جونم، تا این لحظه: 9 سال و 6 ماه و 12 روز سن داره

ارشیدای مامانی

خداروشکر به خیر گذشت

1392/8/8 12:47
نویسنده : مامان سمانه
174 بازدید
اشتراک گذاری

سلااااااااااااااااااااااام سمانه جونتون اومده با یک عالمههههههههههه کاهش

نمیدونم از کجا شروع کنم  واز کجا بگم .دیروز روز خیلی بدی بود واسم. صبح با سوزش گلو و حالت تهوع و سرگیجه از خواب پریدم حدود ساعتای ٨ .دیدم خونه کاملا تاریک و سیاه و پر از دود و بوی عجیب سوختن.سریع از اتاق خواب و به زور خودمو رسوندم به هال داشتم از ترس میمردم بله میدونین چی شده بود بخاریم که گوشه ی هال بود اتیش گرفته بود و داشت هر چیزی که اطراف بود رو میسوزوند .دست و پاهام رو گم کردم از ترس داشتم میمردم تمام بدنم داشت میلرزید .هیچ کار نمیتونستم انجام بدم  فقط خیره به شعله ی اتیش که داشت قالی نازنیمم میسوزوند داشت میرفت سمت میز تلویزینم که اگه به اونا میرسید دق میکردم. سریع دویدم تو بالکن داشتم خفه میشدم از شانس خوبم یا بدم مادر شوهرم تو حیاط داشت کله ی گوسفند میپولوشوند(میدونین چیه دیگه نه؟) خلاصه اونارو صدا زدم که بیان یک فکری کنن .من که کاملا قفل بودم و اصلا قاطی کرده بودم شیر اصلی گاز کجاست و هنگ کامل بودم بدبختا گشتن و پیداش کردن و بستنش و با اب اتیشو خاموش کردن.خدا رحمم کرد واقعا خدا بهم رحم کرد که تو این همه دود و گاز  من زنده بودم. بعدش که همسریمو مامان و بابام اومدن از اینکه طوریم نشده بود اشک شوق میریختن. و همش میگفتن فدای سرت قالیو بخاریو کتاب و جزوه هات. اخه من همیشه کارای پایان ناممو کنار بخاری انجام میدم و بعد از اتمام کارم همونجا کنار بخاری میذاشتمشون که اونا هم سوختن.خداروشکر که زود از خواب بیدار شدم و خسارت انچنانی ندیدیم.دیروززنگ زدم به قالی شویی و کل قالی هارو دادم که بشورنشون .بیشتر وسیله هام روشون پر از دوده شده بودند .شروع کردم به تمیز کردن و دستمال کشیدن که نصف کارا هم موند واسه امروز که اصلا حسشو ندارم و اینجا ولو شدم جلو لب تاپم.و جالبیش اینجاست که لب تاپم سالمه چراکه دقیقا نیم متر از بخاری اتیش گرفته فاصله داشت. من عاشقه این لب تاپم هستم چرا که کادوی اولین سالگرد عقدمون بود و الان سالمه سالمه .خدا جونم شکرت. خوب خدارو شکر به خیر گذشت و فقط خونه ام بهم ریخته هست که تا شنبه هفته ی دیگه به حالت اولش بر میگرده.میرم پست بعدی و یک خبر خوب دارم

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

mt1972
8 آبان 92 21:58
وای یه روز نبودم چه اتفاقاتی افتاده وای سمانه تو رو خدا یه صدقه حسابی بده خیلی خیر گذشته به خدا .خدا روشکر که خودتون چیزی نشدید عزیزم .خیلی موظب این بخاری ها باش منم شبی چند بار پا میشم وسر میزنم به اتاق بچه ها از بس میترسم از این بخاری ها . ظهر قبل از اینکه برم بیرون هیچکدوم از این مطالبت نبود ببخشید که دیر اومدم خونه نبودم.