ارشیدا جونمارشیدا جونم، تا این لحظه: 9 سال و 6 ماه و 12 روز سن داره

ارشیدای مامانی

حرفهایی با خودم

1392/9/4 19:03
نویسنده : مامان سمانه
211 بازدید
اشتراک گذاری

سلام به همه ی دوستای خوبم

حالتووون خووبه؟  امیدوارم حال همتون خوب باشه و هر کجای این دنیای بی وفا هستین خوش و خرم باشین و به تک تک ارزوهاتون برسین.

امروز خیلی دلم گرفته بوووود خیلی الان ١ ساعتی میشه که بهترم. خودمو با کارای خونه سرگرم کردمو الانم اومدم تا اینجا باخودم حرف بزنم.اگه حوصله ی خوندن ندارین میتونین نخونین اخه طرفه صحبتهام خودمم. و میدونم شما اینطوری نیستین .بی برنامه نیستین و قدر زندگی رو میدونین.

اومدم بگم که همتون رو دوست دارم و ارزوی من خوشحالی و راحتی و ارامش شماست. چرا که بزرگترین نعمت واسه ادم داشتن ارامش تو زندگیشه.طوری که ادم یک چایی واسه خودشو خونوادش بریزه و تو این سرما کناره اونها بشینه و با ارامش خاص اونو نوش جان کنه.

روزها پشت سر هم دارن میانو میرن و تنها چیزی که ادم میتونه بفهمه گذره عمرشه که چقدر زود داریم به سمت جلو حرکت میکنیمو راه برگشتی هم نیست.وقتی به گذشته فکر میکنم دلم میگیره و یک اه بلند میکشم.دوست داشتم چند سال به عقب برمیگشتم و روش زندگی کردنمو عوض میکردم زیاد سخت نمیگرفتم به خودمو زندگیمو اطرافیام ، توقع خودم رو از زندگی پایین میاوردم و راحت تر و خوشحال تر زندگی میکردم.دیگه به زمین و زمان گیر نمیدادم و با هدف تر و منظم تر کارای نکرده و به عقب افتادمو انجام میدادم.

به خودم فرصت ریسک و اشتباه میدادم و از انجام کاری که شک دارم موفق میشم یا  شکست میخورم نمی ترسیدم. به خونوادم بیشتر و بهتر میرسیدم و ابراز علاقه میکردم و قدر شونو بیشتر میدونستم و بیشتر وقتمو باهاشون میگذروندم.حالا که ٢٧ سالم شده به این فکرا رسیدم ولی خدا روشکر هنوز همه ی چیزای با ارزشو کنارم دارم و وقت هنوز هست برای بهتر شدن برای لذت بردن از ثانیه ثانیه زندگی برای فکر کردن به تمام ارزوهام به تمام بچگی هام به خدای خودم که ازش دور شدم میخوام باهاش رابطمو بهتر بکنم میخوام ازش بخوام که تنهام نذاره و تموم کسایی که برام مهمن رو خوشبخت بکنه. همسرم تمااام دلخوشی من همسرمه که بیشتر  از جونم دوستش دارم و میدونم با اخلاقی که دارم یکم میرنجونمش و عرصه رو براش تنگ میکنم.میخوام دیگه غر غر و نباشم و به همه ی نکاااات ریزه زندگیم که اصلانم مهم نیست توجه نکنم بخاطر چیزای بی ارزش خاطر همسرمو ناراحت نکنم.خدایا حالا که اصمیم گرفتم عوض بشم پس کمکم کن تا بتونم مثل همیشه شاد و پر انرژی پیش برم و تموم کارای عقب افتادمو لیست کنم و به ترتیب اهمیت انجامشون بدم.شاید از نظر اطرافیانم بهترین زندگی رو داشته باشم اماا میخوام قدر ثانیه ثانیه زندگیمو بهتر بدونمو بهترین باشم.و از گذر زمان هیچ هراسی نداشته باشم چرا که اگر از زمانم بهترین استفاده رو بکنم دیگه نگران گذرش نیستمو خوشحال ترم.

از فردا برنامه ی کارایی رو که باید فردای اونروز انجام بدم رو اینجا مینویسم و پایبندش میشم چراکه اینجا نوشتن برام حکم حتما انجام دادن رو داره.و خیالم از خودم راحته که با برنامه دارم پیش میرم و به تک تک کارام میرسم.

دوستتون دارم

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (4)

Mt1972
4 آذر 92 22:23
سلام عزيز دلم . دخملم چش شده ؟ نبينم دخترم ناراحت باشه. ايشالله با اين تصميم هايي كه گرفتي به همه ي اهدافت ميرسي عزيزم تو تازه اول راهي.
رها
6 آذر 92 16:58
سلام سمانه گوگولی من خوبی نبینم ... پو هم که مثل من دلت گرفته، تو این دوره زمونه همینه یک روز حال واحوال آدم خوب وسرحاله یک روز هم دمق وافسرده امیدوارم مریضی خواصی نباشه اینها میگذره عزیز دلم همیشه شاد وسر حال ببینمت الهییییییییییییییییییییی
zed
7 آذر 92 0:16
Maloome ke mituni azizam ^^ khube ke tasmim gerefti inja beneVCshun,taahod ijad mikone tu adam bara anjam dadaneshun fighting!~
شیوا
7 آذر 92 19:54
همچین میگی آدم فک میکنه صد سالته خب دختر خوب همین الان هم میتونی به همه ی اون خواسته هایی که نوشتی برسی و عمل کنی آدمی همینه سمانه من الان ده سال از شما بزرگترم همش میگم ایکاش 27 ساله بودم مطمئم که 10 سال بعد هم آرزوی همین موقع رو میکنم و میگم ایکاش37 سالم بود مشکل ما اینه که قدر زمانی رو که توش هستیم نمیدونیم عزیزم ایشالا که موفق باشی