ارشیدا جونمارشیدا جونم، تا این لحظه: 9 سال و 6 ماه و 12 روز سن داره

ارشیدای مامانی

هشت ماهگیت مبارک دختر گلم

سلام دختر نازم، سلام دیگرم، سلام یکی یدونه ی مامانی و بابایی ،دختر ناز و خوشکلم. الهی قربونت دستا و پاهای نازت بشم، عاشق لحظه هایی هستم که سرم تو کار خودشه و تو میای صورتتو پاتو مقداری رو پلن و میخندی اون موقع هست که احساس میکنم کل دنیا تو دستای منه، اون موقع هست مه به هیچی فکر نمیکنم فقط احساس میکنم خوشبختانه، الهی فدات بشم که تمام زندگیم شدی، خدایا شرکت واقعا خدایا شرکت بخاطر داشتند بخاطر لمس کردنت بخاطر شنیدن صدات توی سکوت خونه، خیای وقتها که من تو آشپزخونه هستم و تو توی هال واسه خودت داری بازی میکنی بات اول میزنم و کیف میکنم و خدامونه شکر چراکه باورم نمیشه فکر میکنم دارم خواب میبینم که یه دختر ناز و خوشکل و شیطون داره سرو صدا میکنه داره ...
24 تير 1394

دخمل ناز مامان

سلام عزیزه دلم،سلام عسلم،الهی قربونت برم مامانم،واااای که چقدر مامان بدی شدم،تو نوشتن وبلاگ دخملی کوتاهی میکنم،اما نمیدونم چرا.....کلی حرف باهات دارم و به امید نوشتنشون میام اینجا اما نمیدونم چرا وقتی میخوام بنویسمشون هیچی به ذهنم نمیاد،لحظه های با تو بودن اونقدر برام باارزشن که حتی نمیخوام با پشت لبتاپ اومدن خرابشون کنم. از وقتی وارد زندگی منو بابایی شدی تازه فهمیدیم زندگی چیه،دیدن تو ،دیدن دست و پاهان کوچولو و نازت،دیدن تو در حال بازی کردن و صدا در اوردن و د د د د د گفتن هات ،شیطونیهات همه به وجد میاره مارو.با دیدن تو و خندیدنت چنان از ته دل میخندم که انگار قبل از اومدنت خنده از ته دل نمیدونستم چی هست. تمام زندگیم شدی...عشقم....نفس و نب...
7 تير 1394

سوراخ گردن گوش آرشیدا

ارشیدای گلم سلام دیروز با بابایی رفتیم مطب دکترت و گوشتو سوراخ کردیم، مبارکت باشه عزیزم... تو این عکس بابایی داشت کولر رو درست میکرد ،منم تو رو گداشتم تو روروئک اوردم تو بالکن پیش بابایی تو تمام روز رو شیطونی کردی و سر و صدا دادی...قربونت بشم به گوشاتم  گوشواره ی..عزیزززززم چقدر بهت میاد   ...
4 خرداد 1394

پنج ماه و پانزده روزگی ارشیدا

سلام دختر خوشگل و ملوسم امروزم که اولین روز از ماه اردیبهشت بود هگذشت. امروز ساعت ده صبح از خواب بیدار شدی.اینقدر مهربون و ناز هستی   که همیشه با لبخند رو لبات بیدار میشی و این صبح من رو زیباتر از همیشه میکنه. نمیدونی چقدر لذت داره که خواب پاشی و یه فرشته ی ناز و معصوم رو بغل دستت ببینی، خیلی کیف میده.پارسال همین موقع از هیچ کدوم از این حس ها خبری نبود. دخمل نازم، عسلم،فدات بشم الهی،یکی یدونه ی من، تمام هستی من....بینهایت بینهایت دوستت دارم. امروز کار خاصی نکردم فقط عصر ساعت ۴ دوستم مریم اومد تو رو ببینه و در کارهای پایان نامه کمکم کنه،چراکه پرسشنامه هارو دادم بهش که فردا پخش کنه.خوب بود باهم محفل کردیم و چای و شیرینی و میوه خور...
2 ارديبهشت 1394

تصمیم جدید

سلام من از امروز اول اردیبهشت ماه ۱۳۹۴ چندتا تصمیم جدید گرفتم.اول اینکه میخوام زود به زود بیام اینجا و بنویسم! هم از ارشیدا همم از خودم و کارهای انجام داده ی اون روزم .دوم میخوام از امروز غذای کمکی ارشیدا رو بهش بدم و اول از حریره برنج شروع میکنم. برنج ایرانی رپ تمیز کردم و گذاشتم تو اب تا فردا خشک کنم و اسیاب کنم.وهمینطور نبات و بادام رو هم اسیاب کنم، و اولین غذای زندگیه ارشیدارو بهش بدم و از یک قاشق در روز شروع کنم.ارشیدا الان پنج ماه و دو هفته اشه.که وزنش شش کیلو پانصد گرم بود.امیدوارم که غذاهای کمکی بهش بسازه و چاقتر بشه.راستی یه تصمیم دیگه ام اینه که یه سری از عکسای ارشیدارو از بدو تولد تا شش ماهگی بذارم تو وبلاگش.  واجب میدونم...
1 ارديبهشت 1394