ارشیدا جونمارشیدا جونم، تا این لحظه: 9 سال و 6 ماه و 12 روز سن داره

ارشیدای مامانی

مادرم روزت مبارک....

  روز مادر مادر عزیزم ،وقتی چشم به جهان گشودم. قلب کوچکم مهربانی لبخند و نگاهت را که پر از صداقت و بی ریایی بود احساس کرد. دیدم زمانی را که با لبخندم لبخند زیبائی بر چهره خسته ات نشست و دنیایت سبز شدو با گریه ام دلت لرزید و طوفانی گشت. از همان لحظه فهمیدم که تنها در کنار این نگاه پرمهر و محبت است که احساس آرامش و خوشبختی خواهم کرد. دوستت دارم مادر مهربانم ...
30 فروردين 1393

اصلا باورم نمیشه....

اصلا باورم نمیشه ...خدایا خیلی بزرگی خیلی...فکر کنید یه موجود ریز و کوچولو تو وجود من داره شکل میگیره و هر روز بزرگ و بزرگ تر میشه...وای خدا اصلا باورم نمیشه منو لایق مقام مادر بودن دونستی هرچند هنوز فرشته ام رو بغل نگرفتم اما این حسو گذاشتی که تجربه کنم.یکی از بهترین و احساساتی ترین مراحل زندگیم رو دارم میگذرونم .خدایا صد هزار مرتبه شکرت. هنوزه که هنوزه باورم نمیشه دیگه من خودم نیستم بلکه یک موجود زنده رو هم با خودم دارم و تمام امید و ارزوم شده این فسقلی....همسرمم همین حس ها رو داره اما کم تر چرا که هنوز درست و حسابی حسش نکرده و هنوز اولای حاملگیمه. خوب از اوضاع جسمی و روحیم بگم که خیلی بی حال و کسل تشریف دارم و همش دوست دارم یه جا دراز...
30 فروردين 1393

خدایا مواظب فرشته کوچولوم باش

سلام بچه ها چند روز نیومدم منو ببخشین خیلی بیحال شدم همش ترجیح میدم بخوابم یا دراز بکشم و تی وی نگاه کنم.بارداری حسابی تنبلم کرده ...امروزم مثل روزای دیگه ام میخواست با بی حوصلگی و خواب سپری بشه که دیگه گفتم بسه و بلند شدم کل خونه رو جارو و گردگیری کردم و اشپزخونه رو مرتب کردم و شروع کردم به ریختن لباسا تو ماشین لباسشویی که هنوز خیلی لباس نشسته مونده که تا شب تمومش میکنم... دیشب خیلی حالم بد بود وقتی ساعتای ١١ از خونه مامانم اومدیم خونمون هر چی خورده بودم اونجا اومده بود تو حلقم وااای چه حسه بدی بود خدا کنه همه ی اونایی که دلشون بچه میخواد حامله بشن اما این ویارای سخت و نفس گیرو نداشته باشن ...فعلا اوضای من خوبه فق بعضی وقتها مخصوصا غروب...
24 فروردين 1393

امروز صدای قلب نینیمون رو شنیدم

امروز ١٦ فروردین رفتم سونو شکمی و خدا رو شکر همه چی خوب و نرمال بود و منم صدای قلب فرشتمون رو شنیدم. سن جنین: ٦هفته و ٤ روز تاریخ زایمان:  ٤ اذر خیلی خیلی خیلی حسه قشنگی بود واقعا کسایی که تجربه اش کردن قشنگ درک میکنن من چی میگم.اشک تو چشمام حلقه زد و یکباره دیگه عظمت خدا رو دیدم ایشالله همه ی اونایی که منتظر نینی هستن این حس رو تجربه کنن الهی امین   خدایااااااااااااااااااااااااااااا شکرت
17 فروردين 1393

امروز فهمیدم باردارم(27 اسفند1392)

هورااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا امروز سه شنبه ٢٧ اسفند سال ١٣٩٢ خدا بهترین دیه و عیدی رو بهم دااااد خدا جونم ممنونم که دل منو همسری رو شاد کردی چه سالی بشه سال ١٣٩٣ خدا جونم شکررررت خیلی خوشحالم که خدا منو لایق دونست و تو همین سال ٩٢ جوابه منو داد عدد بتام =٢٤٨ (یک روز بعد از موعد پری)
27 اسفند 1392

خدایا دارم خواب میبینم

سلااااااااااااااام بچه ها خوبین؟ پیشاپیش عیدتون مبارک...امیدوارم سال ٩٣ یکی بهترین سالهای زندگیتون باشه و پر از خبرهای خوب و خوش...ایشالله همیشه  در پناه خدا و زیر سایه پدر و مادر و خانواده گل و گلابتون صحیخ و سلامت باشین. دیگه کم کم داریم به سال تحویل نزدیک میشیم و چیزی نمونده که بهار و سال اسب از راه برسه.میدونم خونه تکونیهاتونم دیگه یا اخراشه یا هم کاراتون تمومه مثل من.... امروز روز ٢٦ اسفنده و همونطور که گفتم موعد پری اینجانب تا حالا که از پری خبری نبوده بچه ها دیروز صبح و عصر دو تا بیبی چک گذاشتم هر دو تاشون دو تا خط افتاد و خط دوم کمرنگ تر از خط اولی...نمیتونم باور کنم.... همش فکر میکنم الکیه و من خیالات و توهم برم داشته و ی...
26 اسفند 1392

21 اسفند

اومدم بگم حالم خوبه ، سخت درگیر خونه تکونی هستم و از دیروز اساسی دارم تمیز کاری میکنم ...دوتا اتاقام تموم شده فردا تو اشپزخونه باید پدرم در بیاد.....کلی کار دارم....فردا که نوبت اشپزحونه هست ...٢٣ اسفند (جمعه)وقت ارایشگاه دارم میرم واسه رنگ مو و ابرو....٢٤ اسفند یعنی شنبه نوبته هاله....٢٥ اسفند یعنی یکشنبه  صبحشم سرویسارو میشورم...بعدش ٥/٧ نو بت اپیلایسیون دارم ....و پروژه کارام تموم میشه ....از دوشنبه به بعدم باید در تدارکات عقد دختر داییم که کرج هست بپردازم و وسایلمو جمع و جور کنم .وزنم همون ٦١ هست. رژیمی نیستم اما زیاده روی هم نمیکنم..... به همه ی دوستامم خسته نباشید میگم میدونم که حسابی درگیره کاره خونه هستن.....بای
21 اسفند 1392