ارشیدا جونمارشیدا جونم، تا این لحظه: 9 سال و 6 ماه و 13 روز سن داره

ارشیدای مامانی

12 اسفند

سلام حالتون خوبه عزیزای من؟م خوبم واااااااااااااای امروز ١٢ اسفنده ای خدا چقدر زود روزا میانو میرن وااااای کاش یکم قدر لحظات رو بیشتر میدونستم کاش یکم خوشحال تر و بدون استرس زندگی میکردم.... امیدوارم سال ٩٣ واسه همه سال پر از برکت باشه و پر از خبرای خووووووووووب نمیدونم چرا از وقتی گفتم میخوام رژیم بگیرم دارم بیشتر میخورم بچه هااااا تو رو خدا بیاین کمک بهم انرزی بدین تا برنج و خورشت میبینم دلم شل میشه  و دوست دارم همه چیو بخورم ای خدا نمیخوام اخه زحمتهام هدر بره کیخوام ٥٩ رو ببینم .یه مدت روی ٦٠ بودم اما الان ٦١ بیشتر شدم .نمیخوام همین طور رفته رفته برگزردم به ٦٨ خودم ای خدا نههههههه بیاین بهم بگین چکارایی بکنم که راحت تر این ...
12 اسفند 1392

خدای من !

خدایا ! بهاری دیگر از عمرم می رسد ! و من چقدر خوشبختم ای مهربانترین مهربانان ! چرا که دوستی دارم و عشقی دارم و یاوری دارم که تو هستی . و من چقدر با تو ای خدای قدرتمند من خوشبختم ! تو پناه منی یا رب ! و چه پناه امنی دارم ! که تو هستی یا رب . خدایا ! ... تو را قسم به خدایی ات ! من خود را با تمام تقصیرات و کوتاهی هایم به تو می سپارم ! و تو را به خودت قسمت می دهم ای خدای قدرتمند مهربان من ! آرامش را به قلب و روحم تا همیشه هدیه بده ! معجزه کن ! و قلبم را سرشار از شادی و خوشحالی و موفقیت کن یا رب ! خدای من ! همه ی امیدم تو هستی . خدای من ! امید به معجزه های ناب که لحظه به لحظه ی زندگی ام به من هدیه می دهی یا الهی و ربی و سیدی و مول...
9 اسفند 1392

تصمیم جدید

سلام دوستای گل خودم اومدم اینجا تا یه عهدی با خودم ببندم و از فردا دختر خوبی باشم میخوام تا عید که عقد دختر داییمه کرج ٣ کیلو لاغر کنم....و میدونم که میتونم و دیگه تنبلی بسه .....چرا که از خوردن زیاد بدم اومده ....و همش دلم برای روزی که ٥٩ کیلو بودم تنگ شده میخوام به ٥٨ برسم ....سخته ها بعد کلی خوردن و مهمونی رفتن و .....ولی چاره ای نیست میخوام از خودم راضی باشم دیگه.الانم بد نیستمااااا ٦١ کیلو ام....(خودشیفتگی رو داشته باشین) ....اما میدونم که با یک رژیم ساده و کمی اراده میتونم ...راستش میخوام اگه کمم نکردم حداقل درست و صحیح و مقوی و کم بخورم .هله هوله و چیزای بی ارزش و نخورم و معده ام رو کوچیک کنم با کم خوردن. راستی فردا قراره برم سو...
7 اسفند 1392

دلم براتون تنگ شده.....

سلام به همه ی دوستای گلم هرچند با نیومدنم شما هم ازم دور شدینو دیگه یادی ازم نکردین تقصیر خودمه خووووب ، دلم برای همتون تنگ شده رها جون، شیوا جون، ساراجوووون، سودابه و یلدا جووون، سولماز جونم، شانونی و سمیرایی و دل ارام جونم و مژده ی گلم دلم برای همتون تنگ شده خیلی هم زیاااااد خوب بعد از این همه مدت اومدم ....یادمه اینجا دهه عوض کردم و ٥٩ رو به چشم دیدم اما نگه داشتنش خیلی برام سخت بود الانم یه مدتیه که وزنم ٦١ هست. و خیلی خوشحالم که با کمک شماها تونستم ٦ کیلو رو زمین بذارم و احساس شادابی و سبکی بکنم. امیدوارم همتون هر چه سریعتر و پایدارتر به وزن دلخواهتون برسین .خووووب از خودم بگم که تو این مدت چه کارا کردمممممممم کاره خاصی نکردما ...
6 اسفند 1392

هستم اما خیلی کم رنگ

سلام دوستای عزیزم سلام بهترین های من ...منو بابت این همه تاخیر ببخشید به موقع اش میامو از همه ی کارای کرده و نکردم میگم واستووون.خیلی دوستتون دارم.....  
3 بهمن 1392

به یک جایی از زندگی که رسیدی....

به  یک‏جایی از زندگی که رسیدی ، می فهمی اونی که زود میرنجه زود میره، زود هم برمیگرده. ولی اونی که دیر میرنجه دیر میره، اما دیگه برنمیگرده.. به یک‏جایی از زندگی که رسیدی می فهمی رنج را نباید امتداد داد باید مثل یک چاقو که چیزها را می‏برد و از میانشان می‏گذرد از بعضی آدم‏ها بگذری و برای همیشه تمامشان کنی. به یک‏جایی از زندگی که رسیدی ، می فهمی بزرگ‌ترین مصیبت برای یک انسان این است که نه سواد کافی برای حرف زدن داشته‌باشد نه شعور لازم برای خاموش ماندن. به یک‏جایی از زندگی که رسیدی ، می فهمی مهم نیست که چه اندازه می بخشیم...
26 دی 1392

سلام من اومدم

سلاااااااااام دوستای گلم خوبین؟ منم شکر خوبم.روزا پشت سر هم دارن میگذرن و من احمق میخوام ادم بشم. دیرو خیلی دلم گرفته بود و نشستم با همسری ساعتها حرف زدیم خیلی وقت بود که اینطوری با هم خلوت نکرده بودیمو من ترس ها و دلهره هامو بهش نگفته بودم خیلی با حرفاش ارومم کرد خیلیییییی. خدایا برای همیشه واسم خفظش کن .خدایا هر ارزویی رو داره واسش براورده کن.خدایا دوستش دارم مواظبش باش. خیلی کار عقب افتاده دارم میخوام انجامشون بدم . فردا میخوام برم پارچه مانتو شلواری بخرم ببرم خیاطی واسم بدوره چرا که این ترم بهمنی استاد میخوام بشم واااای که هنوز  شروع نشده چقدر استرس دارم. پس فردا هم میخوام برم دانشگاه ازاد کرمان یک شب رو دانشجو مهمان اونجا باش...
17 آذر 1392

كوله ‌پشتي‌

كوله ‌پشتي‌اش‌ را برداشت‌ و راه‌ افتاد. رفت‌ كه‌ دنبال‌ خدا بگردد و گفت: تا كوله‌ام‌ از خدا پر نشود برنخواهم‌ گشت. نهالي‌ رنجور و كوچك‌ كنار راه‌ايستاده‌ بود، مسافر با خنده‌اي‌ رو به‌ درخت‌ گفت: چه‌ تلخ‌ است‌ كنار جاده‌بودن‌ و نرفتن؛ درخت‌ زيرلب‌ گفت: ولي‌ تلخ‌ تر آن‌ است‌ كه‌ بروي‌ وبي رهاورد برگردي. كاش‌ مي‌دانستي‌ آنچه‌ در جست‌وجوي‌ آني، همين‌جاست... مسافر رفت‌ و گفت: يك‌ درخت‌ از راه...
15 آذر 1392

کاش بخوانید

ما امروز خانه های بزرگتر داریم اما خانواده های کوچکتر دار يم   راحتی بيشتر اما زمان کمتر   مدارک تحصيلی بالاتر اما درک عمومی پايين تر   آگاهی بيشتر اما قدرت تشخيص کمتر داريم   متخصصان بيشتر اما مشکلات نيز بيشتر   داروهای بيشتر اما سلامتی کمتر   بدون ملاحظه ايام را می گذرانيم خيلی کم می خنديم خيلی تند رانندگی می کنيم خيلی زودعصبانی می شویم   تا ديروقت بيدار می مانيم خيلی خسته از خواب برمی خيزيم خيلی کم مطالعه میکنیم اغلب اوقات تلويزيون نگاه می کنيم وبندرت دعا می کنيم چندين برابر مايملک داريم...
13 آذر 1392

ایده میخوام بچه هاااااااااا

سلااااااااااااام به همه ی شما دوستای گلم خوبین ؟ خوشین؟سلامتین؟ رژیماتون برقراره؟ من که رژیمی نیستم اما زیاده روی هم نمیکنم , وزنمم همون 60 - 61  هست. دوستان اومدم بگمممممممممممممم شنبه 9 اذر تولد عشقم مرتضی هست. خونواده خودش با خونواده ی خودمو دعوت کردم خونمون و کیکم سفارش دادم. امااا میخوام یکم متفاوت تر از سالهای پیش باشه و تکراری نباشه.اخه تا بوده خوانواده هامون جمع شدیمو شام خوردیمو بعدم کیک و کادو ها.میخوام امسال یکم متفاوت تر باشه و تکراری نباشه تو رو خدا اگه ایده ای فکر نو و قشنگی دارین به منم بگین یا از سورپرایزای خودتون یا عشقتون واسه هم بگین. بی صبرانه منتظر نظراتتون هستم  اخه همین یک جمعه رو وقت دارم تا واسه ...
8 آذر 1392