ارشیدا جونمارشیدا جونم، تا این لحظه: 9 سال و 6 ماه و 13 روز سن داره

ارشیدای مامانی

اولین سالروز تولدم که فرشته ای در وجودم در حاله رشده

سلام دوستای گلمممممممممم امروز 13 اردیبهشت تولد من بود ...روزی که با تمام تولدهای قبلیم فرق داشت...روزی که 28 سالم شد...روزی که یک فرشته کوچولو در وجودم قرار گرفته...روزی که با تمام روزام متفاوت بود.....با تمام 13 اردیبهشت های قبل.....خدایا ازت ممنونم که این لحظات خوب رومیتونم حس و درک کنم...خدایا خیلییییییی خوشحالم خیلی...باورش برام سخته که پاره ی تنم کم کم داره بزرگ میشه.هیچ وقت این روز رو و این سالروز تولدم رو فراموش نمیکنم...چراکه دیگه از این به بعد دیگه تنها با همسری نیستیم و یه فرشته به جمعمون اضافه میشه...خدایا همیشه مواظبش باش. امروز رفتم سونو و سن جنینمو 11 هفته حساب کردن....باورم نمیشد جوانه های دست و پاشو دکتر بهم نشون داد ک...
14 ارديبهشت 1393

من و نینیم وارد هفته دهم شدیم

کودک شما چگونه تغییر می کند؟ كودك شما دیگر یك رویان كوچك نیست! هرچند او بزرگتر از یك خرما نیست، یعنی طول بدن او از فرق سر تا انتهای بدن تنها در حدود 2.5 سانتی متر یا كمی بیشتر است و كمتر از 8 گرم وزن دارد، اما بحرانی ترین مرحله رشد خود را پشت سر گذاشته است. اكنون مرحله موسوم به دوره جنینی آغاز شده است، كه در این مرحله، بافتها و اندامهای بدن او به سرعت رشد كرده و كامل می شوند. اكنون اندامهای حیاتی او شامل كبد، كلیه، روده ها، مغز و ریه ها در محل خود قرار داشته و در حال آغاز كردن فعالیت خود هستند؛ هر چند این اندامها در ادامه دوران حاملگی به رشد خود ادامه می دهند. كبد او به ساختن گلبولهای خونی مشغول است و دیگر به كیسه زرده كه قبلا این سلولها ر...
3 ارديبهشت 1393

مادرم روزت مبارک....

  روز مادر مادر عزیزم ،وقتی چشم به جهان گشودم. قلب کوچکم مهربانی لبخند و نگاهت را که پر از صداقت و بی ریایی بود احساس کرد. دیدم زمانی را که با لبخندم لبخند زیبائی بر چهره خسته ات نشست و دنیایت سبز شدو با گریه ام دلت لرزید و طوفانی گشت. از همان لحظه فهمیدم که تنها در کنار این نگاه پرمهر و محبت است که احساس آرامش و خوشبختی خواهم کرد. دوستت دارم مادر مهربانم ...
30 فروردين 1393

اصلا باورم نمیشه....

اصلا باورم نمیشه ...خدایا خیلی بزرگی خیلی...فکر کنید یه موجود ریز و کوچولو تو وجود من داره شکل میگیره و هر روز بزرگ و بزرگ تر میشه...وای خدا اصلا باورم نمیشه منو لایق مقام مادر بودن دونستی هرچند هنوز فرشته ام رو بغل نگرفتم اما این حسو گذاشتی که تجربه کنم.یکی از بهترین و احساساتی ترین مراحل زندگیم رو دارم میگذرونم .خدایا صد هزار مرتبه شکرت. هنوزه که هنوزه باورم نمیشه دیگه من خودم نیستم بلکه یک موجود زنده رو هم با خودم دارم و تمام امید و ارزوم شده این فسقلی....همسرمم همین حس ها رو داره اما کم تر چرا که هنوز درست و حسابی حسش نکرده و هنوز اولای حاملگیمه. خوب از اوضاع جسمی و روحیم بگم که خیلی بی حال و کسل تشریف دارم و همش دوست دارم یه جا دراز...
30 فروردين 1393

خدایا مواظب فرشته کوچولوم باش

سلام بچه ها چند روز نیومدم منو ببخشین خیلی بیحال شدم همش ترجیح میدم بخوابم یا دراز بکشم و تی وی نگاه کنم.بارداری حسابی تنبلم کرده ...امروزم مثل روزای دیگه ام میخواست با بی حوصلگی و خواب سپری بشه که دیگه گفتم بسه و بلند شدم کل خونه رو جارو و گردگیری کردم و اشپزخونه رو مرتب کردم و شروع کردم به ریختن لباسا تو ماشین لباسشویی که هنوز خیلی لباس نشسته مونده که تا شب تمومش میکنم... دیشب خیلی حالم بد بود وقتی ساعتای ١١ از خونه مامانم اومدیم خونمون هر چی خورده بودم اونجا اومده بود تو حلقم وااای چه حسه بدی بود خدا کنه همه ی اونایی که دلشون بچه میخواد حامله بشن اما این ویارای سخت و نفس گیرو نداشته باشن ...فعلا اوضای من خوبه فق بعضی وقتها مخصوصا غروب...
24 فروردين 1393

امروز صدای قلب نینیمون رو شنیدم

امروز ١٦ فروردین رفتم سونو شکمی و خدا رو شکر همه چی خوب و نرمال بود و منم صدای قلب فرشتمون رو شنیدم. سن جنین: ٦هفته و ٤ روز تاریخ زایمان:  ٤ اذر خیلی خیلی خیلی حسه قشنگی بود واقعا کسایی که تجربه اش کردن قشنگ درک میکنن من چی میگم.اشک تو چشمام حلقه زد و یکباره دیگه عظمت خدا رو دیدم ایشالله همه ی اونایی که منتظر نینی هستن این حس رو تجربه کنن الهی امین   خدایااااااااااااااااااااااااااااا شکرت
17 فروردين 1393

امروز فهمیدم باردارم(27 اسفند1392)

هورااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا امروز سه شنبه ٢٧ اسفند سال ١٣٩٢ خدا بهترین دیه و عیدی رو بهم دااااد خدا جونم ممنونم که دل منو همسری رو شاد کردی چه سالی بشه سال ١٣٩٣ خدا جونم شکررررت خیلی خوشحالم که خدا منو لایق دونست و تو همین سال ٩٢ جوابه منو داد عدد بتام =٢٤٨ (یک روز بعد از موعد پری)
27 اسفند 1392

خدایا دارم خواب میبینم

سلااااااااااااااام بچه ها خوبین؟ پیشاپیش عیدتون مبارک...امیدوارم سال ٩٣ یکی بهترین سالهای زندگیتون باشه و پر از خبرهای خوب و خوش...ایشالله همیشه  در پناه خدا و زیر سایه پدر و مادر و خانواده گل و گلابتون صحیخ و سلامت باشین. دیگه کم کم داریم به سال تحویل نزدیک میشیم و چیزی نمونده که بهار و سال اسب از راه برسه.میدونم خونه تکونیهاتونم دیگه یا اخراشه یا هم کاراتون تمومه مثل من.... امروز روز ٢٦ اسفنده و همونطور که گفتم موعد پری اینجانب تا حالا که از پری خبری نبوده بچه ها دیروز صبح و عصر دو تا بیبی چک گذاشتم هر دو تاشون دو تا خط افتاد و خط دوم کمرنگ تر از خط اولی...نمیتونم باور کنم.... همش فکر میکنم الکیه و من خیالات و توهم برم داشته و ی...
26 اسفند 1392

21 اسفند

اومدم بگم حالم خوبه ، سخت درگیر خونه تکونی هستم و از دیروز اساسی دارم تمیز کاری میکنم ...دوتا اتاقام تموم شده فردا تو اشپزخونه باید پدرم در بیاد.....کلی کار دارم....فردا که نوبت اشپزحونه هست ...٢٣ اسفند (جمعه)وقت ارایشگاه دارم میرم واسه رنگ مو و ابرو....٢٤ اسفند یعنی شنبه نوبته هاله....٢٥ اسفند یعنی یکشنبه  صبحشم سرویسارو میشورم...بعدش ٥/٧ نو بت اپیلایسیون دارم ....و پروژه کارام تموم میشه ....از دوشنبه به بعدم باید در تدارکات عقد دختر داییم که کرج هست بپردازم و وسایلمو جمع و جور کنم .وزنم همون ٦١ هست. رژیمی نیستم اما زیاده روی هم نمیکنم..... به همه ی دوستامم خسته نباشید میگم میدونم که حسابی درگیره کاره خونه هستن.....بای
21 اسفند 1392

دلم نینی میخواد

سلام ١٦ اسفند حالم ای بدک نیست خوبم... میگذره.....رژیمی ای نیستم میخورم مثل گاو.....وزنم ٦٢ همینطور صعودی دارم میرم بالا......بالا بالا  و من چشم دارم به ٢٦ اسفند که موعد پری شدنمه.....خدایا میشه نیاااااااااااااد. خدایا درسته خیلی کارای نیمه کاره دارم و پایان نامه ی من تنبلم هنوز مونده اما دلم نینی میخواد دیگه کاریش نمیشه کرد.....به اونا هم قول میدم برسم ....خخخخخ الان که از هفت دولت ازادم دارم ولگردی میکنم به پایان نامم نمیرسم حالا اگه حامله بشم جای خود داره انگار دارم خودم و خدای خودمو گول میزنم . خدایا کمکم کن تا بتونم هر انچه که زیباست رو ببینم و لمس کنم توی زندگیه خودم و این بهترینها رو واسه دوستامم میخوام. ...
16 اسفند 1392