یک شب شیک....
سلام دخملم ...خوبی ؟مامانی که اذیتت نمیکنه؟هاااان...جات راحته..الهی فدات بشم امروز بابایی ساعت 8 شب از سر کار اومده ازونجایی که منو کلافه و بی حوصله دید گفت اماده شو شام بریم بیرون از یک طرف به خاطر تو دخمل زیر دلم درد میکرد از طرف دیگه دوست داشتم با بابایی یک شب خوش و فراموش نشدنی داشته باشم ...به همین خاطر اماده شدم و با هم رفتیم جات خالی دلی از غذا در اوردیم.و کلی با هم حرف زدیم و خیال بافی کردیم و از تو دخمل نازمون حرف زدیم.بعدش یک گشتی تو شهر زدیمو او حسابی از هوای خنک شب لذت بردم و تند تند ریه هامو از هوا پر میکردم و نفس های عمیق میکشیدم.خلاصه که کلی خوش گذشت و کلی روحیه ام عوض شد ...وقتی اومدیم خونه بابایی که از خستگی روی ...
نویسنده :
مامان سمانه
1:13